خاطرات وآلبوم 16 ماهگی
باران جونم دیگه خیلی بزرگ و خانوم شدی ، من هر جا میرم تو رو با خودم میبرم و حسابی از وجودت لذت میبرم . گاهی وقتا مهمونی دعوت میشم میگم شاید باران رو نیارم ..... همه زنگ میزنن و اسمس میدن که باران جون رو بیاری حتما ها دیگه مامانی رو جایی بدون دخملی راه نمیدن جالبه، ها!!!!!!!! خونه دایی مجتبی و فریده جون ، مهمون مادر جون ...... باران تو بغل خرس بزرگ پیک نیک با مامان جون و بابا جون جای همه خالی خیلی خوش گذشت و اما اینجا رفته بودی توی کوله بابایی و خودت رو کوچولو کرده بودی من و بابا هم از خنده ریسه رفته بودیم از دست تو وروجک کوچولو ...
نویسنده :
مامان و بابای دختری
12:38